دیانادیانا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

دیانا الهه ماه و جنگل

تعطیلات شعبانیه

                                                                                                           سلام...
29 تير 1390

تعطیلات شعبانیه

سلام عزیزم دختر خوشگلم چند روزی بود نتونسته بودم خاطرات روزانه را بنویسم جمعه شب گذشته منزل دختر خاله مامانی دعوت بودیم برای شام البته به اتفاق خاله ها چون همگی دعوت شده بودیم غروب بود و به اتفاق رفتیم و رسیدیم البته از قبل بهت گفته بودم میخواهیم بریم پیش کسرا کوچولو و تو هم کلی ذوق داشتی آخه فکر میکنی خودت بزرگ شدی و بقیه بچه ها کوچولو هستند با کسرا که فقط یکسال و یک ماهش هست بازی میکردی و جالب اینجاست که اصلا دستشو به تو نمیداد و فقط برای خودش توی خونه راه میرفت و سرش به وسایلش گرم بود و تو هم میگفتی مامانی چرا نمیاد با من بازی کنه تو هم هر د...
29 تير 1390

دعوت به مولودی

   سلام.......         دخترم نمیدونم چرا مولودی هفته گذشته را  یادم رفته بود برات توی وب خاطراتت ثبتش کنم                        ولی با تاخیر برات مینویسم چهارشنبه هفته گذشته ساعت ٣ بعد از ظهر خونه خاله فائزه دعوت شده بودیم برای مولودی ساعت ٥/٢ از اداره زدم بیرون و اومدم دنبالت رفتیم خونه آماده شدیم و رفتیم ......خونشون بالاتر از  رسالته ...
22 تير 1390

دعوت به مولودی

سلام....... دخترم نمیدونم چرا مولودی هفته گذشته را یادم رفته بود برات توی وب خاطراتت ثبتش کنم ولی با تاخیر برات مینویسم چهارشنبه هفته گذشته ساعت ٣ بعد از ظهرخونه خاله فائزه دعوت شده بودیم برای مولودی ساعت ٥/٢ از اداره زدم بیرون و اومدم دنبالت رفتیم خونه آماده شدیم و رفتیم......خونشون بالاتر از رسالته...../ سر راه رفتیم دنبال خاله سمیه سیدخندانو با هم رفتیم وقتی رسی دیم مراسم تازه شروع شده بود یه خانمی داشت صحبت میکرد ماهم نشستیم اولش که شما با بچه های دیگه رفتین توی اتاق سارا جون و ب...
22 تير 1390

آزمایشگاه و مهمونی خاله

دیانای مامانی و آزمایشگاه   خوشگل مامانی چند وقت پیش که مریض شده بودی و برده بودمت پیش دکتر خودت  بهشون گفتم لطفا یه چکاپ برای دیانای خوشگلم بنویش تا اینکه 5 شنبه صبح با هم رفتیم آزمایشگاه   از اونجایی که تو خیلی دختر خانومی شدی با اشتیاق و خنده خوابیدی روی تخت و یکی از عمو های آزمایشگاه بهت گفت عمو جون فکر کنم یه پشه کوچولو میخواد نیشت بزنه تو یه کوچولو فقط نگاهتو بکن اون طرف منم مجبور شدم یه کوچولو پاهای تو را بگیرم و تا سوزن رفت توی دستت شروع کردی به گریه کردن میدونم عزیزم یه کوچولو دردت اومد ولی زودی تموم شد و یه کم ازت خون گرفتند و گذاشتند توی دستگاه  ویه...
18 تير 1390

آزمایشگاه و مهمونی خاله

دیانای مامانی و آزمایشگاه خوشگل مامانی چند وقت پیش که مریض شده بودی و برده بودمت پیش دکتر خودت بهشون گفتم لطفا یه چکاپ برای دیانای خوشگلم بنویش تا اینکه 5 شنبه صبح با هم رفتیم آزمایشگاه از اونجایی که تو خیلی دختر خانومی شدی با اشتیاق و خنده خوابیدی روی تخت و یکی از عمو های آزمایشگاه بهت گفت عمو جون فکر کنم یه پشه کوچولو میخواد نیشت بزنه تو یه کوچولو فقط نگاهتو بکن اون طرف منم مجبور شدم یه کوچولو پاهایتو را بگیرم و تا سوزن رفت توی دستت شروع کردی به گریه کردن میدونم عزیزم یه کوچولو دردت اومد ولی زودی تموم شد و یه کم ازت خون گرفتند و گذاشتند توی دستگاه ویه تست ادرار که توی آ...
18 تير 1390

دعوت به جشن

سلام خوشگل طلای مامانی دیشب از طرف اداره مامانی دعوت شده بودیم به جشن اعیاد شعبانیه توی  تالار دشت بهشت                                                      مراسم از ساعت ٣٠/٨ شب شروع میشد برای همین ما هم ساعت ٣٠/٧ آماده شدیم و به اتفاق خاله سمانه که بعد از پایان امتحانات ترمش اومده پیش ما با بابایی رفتیم وقتی رسیدیم تازه فهمیدیم چقدر دیر او...
14 تير 1390

دعوت به جشن

سلام خوشگل طلای مامانی دیشب از طرف اداره مامانی دعوت شده بودیم به جشن اعیاد شعبانیه توی تالار دشت بهشت مراسم از ساعت ٣٠/٨ شب شروع میشد برای همین ما هم ساعت ٣٠/٧ آماده شدیم و به اتفاق خاله سمانه که بعد از پایانامتحانات ترمش اومده پیش ما با بابایی رفتیم وقتی رسیدیم تازه فهمیدیم چقدر دیر اومدیم چون تمام صندلیهای نزدیک سن پر شده بود و ما هم اون آخرها یه میزی پیدا کردیم و نشستیم و خیلی هم شلوغ شد هنوز مراسم شروع نشده بود بعد از نیم ساعت با قرائت قران برنامه شروع شد و مجریان هم یکی سید جواد یحیوی بود و یکی دیگه که من تا حالاندیده بودمش به نام امیر رضایی که خوب و باحال هم برنامه اجرا میکردند ...
14 تير 1390

مسافرت

سلام عشق مامانی عزیزم ٤ شنبه شب به اتفاق خاله ها رفتیم گلپایگان وای که چقدر اتوبان شلوغ بود و هوا هم حسابی گرم با اینکه ما ساعت ٨ شب حرکت کردیم به قدری هوا توی قم گرم بود که نتونستیم بیشتر از ٢٠ دقیقه توقف کنیم به خاطر گرمای هوا سریع شاممون رو خوردیم و دوباره حرکت کردیم تو هم که یه خواب خوبی توی ماشین رفتی  وقتی رسیدیم خونه مامانی بیدار شدی و دوباره خوابت برد صبح زود بیدار شدی و رفتی سراغ اسباب بازیها و بعد از اون رفتیم خونه عزیز جون که با عمو اسماعیل رفتی توی حیاط و کلی آب بازی کردی و فائزه و علی اومدند با هم توی حیاط توپ بازی کردین عصری هم رفتیم باغ بابایی و کلی  میوه های خوشمزه زرد آلو و سیب ...
12 تير 1390

مسافرت

سلام عشق مامانی عزیزم ٤ شنبه شب به اتفاق خاله ها رفتیم گلپایگان وای که چقدر اتوبان شلوغ بود و هوا هم حسابی گرم با اینکه ما ساعت ٨ شب حرکت کردیم به قدری هوا توی قم گرم بود که نتونستیم بیشتر از ٢٠ دقیقه توقف کنیم به خاطر گرمای هوا سریع شاممون رو خوردیم و دوباره حرکت کردیم تو هم که یه خواب خوبی توی ماشین رفتی وقتی رسیدیم خونه مامانیبیدار شدی و دوباره خوابت برد صبح زود بیدار شدی و رفتی سراغ اسباب بازیها و بعد از اون رفتیم خونه عزیز جون که با عمو اسماعیل رفتی توی حیاط و کلی آب بازی کردی و فائزه و علی اومدند با هم توی حیاط توپ بازی کردین عصری هم رفتیم باغ بابایی و کلی میوه های خوشمزه زرد آلو و سیب و بادوم و آلو...
12 تير 1390